داستان زندگی من پارت 6

ویو کوک

اونجا با بی حالی نشسته بودم لینا هم هم بی حال بود که دکتر عمل ا/ت اومد سریع پاشدم رفتم سمتش لینا هم پاشد
کوک:چی شد حالش خوبه
دکتر :خوشبختانه خطر رفع شد
کوک:اوف خدارو شکر
لینا:از خوشحالی افتاد زمین
که تهیونگ اومد
تهیونگ سریع لینا رو بلند کردم (لینا و تهیونگ باهمن همه میدونن ولی من یادم رفت بهتون بگم) و گفت خوبی رو به من کرد و گفت چی شد
کوک:خطر رفع شد
تهیونگ :چقدر بهت گفتم حواست به این دختر باشه این دختر خوبی هستش چرا بهش خیانت کردی هاا
که لینا بلند شد و محکم زد زیر گوشم و گفت همش تقصیر توعه اگه تو نیومده بودی تو زندگیش اینطوری نمی شد اگه تو بهش خیانت نمی کردی اینطوری نمی شد تو اصلا می فهمی ا/ت چقدر دوستت داشت هاااا عوضیییی
تهیونگ :آروم باشش
لینا:.....
کوک هم رفت بیرون و نشست گریه کرد
کلا همه حالشون خوب نبود به خاطر این آقا جونگ کوک و ا/ت
فل بک به یک هفته
ا/ت از بیمارستان مرخص می شه و می ره خونه و اینک بگم ا/ت جونگ کوک و بخشید باهم رفتن سر خونه زندگیشون
تمامم
فصل 3 دیگه نداریممم
دیدگاه ها (۱۲)

ازدواج اجباری پارت 1

ازدواج اجباری پارت 2

داستان زندگی من پارت 5

داستان زندگی من پارت 4

مدرسه اوکی داpart48ا/ت: الو سلام... : سلام ا/ت خوبی گوشی رو ...

قلب یخیپارت ۱۵از زبان ا/ت:باهم حرف زدیم و فهمیدم پیام ها درو...

قلب یخیپارت ۱گزارش شده بود دوباره گذاشتم صد بارم گزارش کنی ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط